وعدالله حقاً و مَن اَصدقُ مِن الله قیلاً

 

فصل ششم:  ناشئه الیل  

اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته كه غروب كند . دیگر تا آن نبأ عظیم ، اندك فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند . فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی كه با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مكتومی نهاده اند كه جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . امام سرچشمه راز است و بیابان طف ، عرصه ای كه مكنونات حجاب تكوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت می نامند ؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟

 

فتح خون

 



ادامه مطلب ...
جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 11:37 :: نويسنده : حامد

فصل پنجم: كربلا


 

 

امام ایستاد و خطبه ای كربلایی خواند :

« اما بعد... می بینید كه كار دنیا به كجا كشیده است ! جهان تغییر یافته ، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی كم مایه باقی نمانده است . » «زنهار ! آیا نمی بینید حق را كه بدان عمل نمی شود و باطل را كه ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است ، من درمرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت . مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند كه معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگر نه ، چون به بلا امتحان شوند ، چه كم هستند دینداران .»

 

فتح خون

 



ادامه مطلب ...
جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 11:12 :: نويسنده : حامد

 

 

فصل چهارم: قافله عشق درسفرتاریخ 

ای دل! تو چه می كنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار كه تو را از حسین جدا كند ! این چه اختیاری است كه برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد ؟ ای دل! نیك بنگر تا قلاّده دنیا ا برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را ، كه در دست شیطان است . آنان می انگارند كه این راه را به اختیار خویش می روند ، غافل كه شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی كه در نفس خویش دارند می فریبد. قافله عشق ازمنزلگاه  « شَراف » نیز گذشت. اولِ روز را كه آزار گرما كمتر است ، همچنان رفتند . نزدیك ظهر ، امام شنید كه یكی از یارانش تكبیر می گوید. فرمود: « الله اكبر، اما تو برای چه تكبیر گفتی؟» گفت : « نخلستانی به چشمم رسیده است .»... اما آنچه او دیده بود ، نخلستان نبود؛ «حر بن یزید ریاحی » بود همراه به هزار سوار كه می آمد تا راه بر كاروان ببندد. چیزی نگذشت كه گردن اسبان نمودار شد . نیزه هایشان گویی شاخ زنبورهای سرخ ، و پرچم هایشان گویی بال سیاه غُراب بود.

 

 

 فتح خون

 



ادامه مطلب ...
جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : حامد

     

 

چقدر سخته که از گذشته ات همه چیز بدونند و فقط نکته های منفی اون به روی آدم بیارن و ابایی از گفتن اون به هر کسی هم نداشته باشن و تو فقط بشنوی و بسوزی وآه بگشی. کاری که کردی !دروغ نمیگن!

آره درسته ،ولی مگه آدم اشتباه نمیکنه.تویی که داری در مورد من جلوی همه میگی آیا تو...

حتما اشتباهی نکردی!، ولی بدون هر باری که تکرار میکنی من شدید ناراحت میشم چه برسه به دوستم!که فقط داره نگاه میکنه انگاری بغزی گلوش و گرفته.نمی دونم چقدر داره خودش و کنترل میکنه.

کوچیک کنیدوتفریح کنید با این حرف ها بخندید ،انگشت نشون بده ولی بدون عزت دست خداست.

صد رحمت به دادگاه که یک بار مجازات میکنه وبازخواست میشی. ولی این ها با این کارشون مثل این می مونه که هر باری که تکرار میکنن طرف و مجازات میکنند.

به دوستم میگم چرا جوابش و ندادی؟ میگه: حقیقت و گفت!چی بگم!!

فقط خدا میدونه چه خبره تو دلش.ولی دوستم، بدون که آینده ایی وجود داره و آینده هم دست خودت و خدای توو اگه خدا نمی خواست تو این جایگاه نبودی و همه بهت حسرت نمی خوردن.

خودت هم همیشه بهم میگی خدا دستم و گرفت. پس به امید اون خدایی که اگر کسی رو بخواد سرافراز کنه هیچ کس نمیتونه اون وبه زیر بکشونه.

 

 

شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 15:39 :: نويسنده : حامد

 

 

به رگ های درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرف ترین اعضای درونی اوست، و آن قلب است، که چیزهایی از حکمت و چیزهایی متفاوت با آن، در او وجود دارد. پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوارگرداند، و اگر طمع به آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بر آن چیره شود، تاسف خوردن آن را از پای در آورد، اگر خشمناک شود کینه توزی آن فزونی یابد و آرام نگیرد، اگر به خشنودی دست یابد، خویشتن داری را از یاد برد، و اگر ترس آن را فراگیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد.
و اگر به گشایشی برسد، دچار غفلت زدگی شود، و اگر مالی بدست آورد، بی نیازی آن را به سرکشی کشاند، و اگر مصیبت ناگواری به آن برسد، بی صبری رسوایش کند، و اگر به تهیدستی مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد، و اگر گرسنگی بی تابش کند، ناتوانی آن را از پای درآورد، و اگر زیادی سیر شود، سیری آن را زیان رساند، پس هرگونه کندروی برای آن زیانبار، و هرگونه تندروی برای آن فساد آفرین است.

 

امام علی(ع)حکمت 108


چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : حامد

ای تشنگان كوثر ولایت! بیایید ... من سرچشمه را یافته ام . وا اسفا! باطن قبله را رها كرده اید و بر گرد دیوارهایی سنگی می چرخید ؟ بیایید ... باطن قبله اینجاست . به خدا ، اگر نبود كه خداوند خود اینچنین خواسته ، می دیدی كعبه را كه به طواف امام آمده است و حجرالاسود را می دیدی كه با او بیعت می كند . مگر نه اینكه انسان كامل ، غایت تكامل عالم است ؟ ... ای امت آخر ! بر شما چه رفته است ؟ مگر تا كجا می توان درمحاق غفلت و كوری فرو شد كه خورشید را نشناخت ؟ معاویه مرده است و یزید بر خلافت خویش از مردم بیعت می گیرد . آیا می توان دست بیعت به یزید داد و آنگاه باز هم به جانب قبله نماز گزارد ؟ یزید كه قبله نمی شناسد ، یزید كه نماز نمی گزارد. چه رفته است شما را ای امت آخر ؟... مكه ، مدینه ، بصره ... دمشق . آیا در این دیار خاموشان زنده ای باقی نمانده است كه سحر شیطان او را از خویشتن نربوده باشد؟ آیا كسی هست كه روح خویش را به شیطان نفروخته باشد؟ وامحمدا! چرا هیچ دستی و عَلَمی ازهیچ جا به یاری حق بلند نمی شود؟ آیا همه دست ها را بریده اند؟ زبان ها را نیز؟‌پس چرا هیچ فریادی به دادخواهی برنخاسته است ؟ حضرت امام حسین از روز جمعه سوم شعبان كه قافله عشق به مكه رسیده است تا هشتم ذی الحجه كه مكه را ترك خواهد كرد ، چهارماه و چند روز در این شهر توقف داشته است ...چهار ماه و چند روز. نه ،واقعه آن همه شتاب زده روی نداده است كه كسی فرصت اندیشیدن در آن را نیافته باشد ... و اب این همه ، ازهیچ شهری جز كوفه ندایی برنخاست . ما كوفیان را بی وفا می دانیم ، مظهر بی وفایی ، و این حق است؛ اما آیا نباید پرسید كه از كوفه گذشته ، چرا ازمكه و مدینه و بصره و دمشق نیز دستی به یاری حق از آستین بیرون نیامد جز آن هفتادو چند تن كه شنیده اید و شنیده ایم ؟ اگر نیك بیندیشیم ، شاید انصاف این باشد كه بگوییم باز هم كوفیان ! كه در آن سرزمین اموات ، جز ازكوفه جنبشی برنخاست ؛ بازهم كوفیان ! فصل انجماد رسیده و قلب ها نیز یخ زده بود .حیات قلب در گریه است و آن « قتیل العَرَبات » كشته شد تا ما بگرییم و ... خورشید عشق را به دیار مرده قلب هایمان دعوت كنیم….

 

 

فتح خون،شهیدآوینی

سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حامد

 

خدایا: ببخش آن گناهانی را که در رحمتت را بر روی من می بنده یا بر من کیفر عذاب نازل میکند یا امید به تو رسیدن را از من میگیرد یاروزی حلالت را بر من قطع میکند.

یا اباصالح: بحق امامتت و بحق کرامتت واسطه خیری باش از خدا برای تمامی جوانانی که دوست دارن زودتر سر و سامان بگیرن.وبه حق این روز عزیز که جدت علی(ع) با حضرت زهرا(س) که نورانی ترین پیوند هستی را به داشته اند.یامهدی شرمنده ایم.

 

 

چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : حامد

 


فردی از پروردگار در خواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد. 

 خداوند دعای او را مستجاب کرد. 

 در عالم شهود او  وارد اتاقی شد که جمعی از مردم در اطراف ديگ بزرگ غذا نشسته بودند
همه گرسنه نا اميد و در عذاب بودند
هر کدام قاشقی داشت که به ديگ می رسيد
ولی  دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود
به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند
عذاب آنها وحشتناک بود !

 

آنگاه ندا آمد :اکنون بهشت را نظاره کن 
او به اتاق ديگری که درست مانند اولی بود وارد شد

 ديگ  غذا..جمعی از مردم ...همان قاشقهای دسته بلند ...
ولی در آنجا همه شاد و سير بودند
آن مرد گفت : نمی فهمم !!!چرا مردم اينجا شادند
در حالی که در اتاق ديگر بد بختند؟

با آنکه همه چيزشان  يکسان است؟
ندا آمد که
در اينجا آنها  ياد  گرفته اند  که يکديگر  را تغذيه  کنند
هر کسی  با  قاشقش  غذا در دهان  ديگری  می گذارد
چون  ايمان  دارد  که  کسی  هست  که  در دهانش  غذايی  بگذارد.

دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : حامد

 

بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است:

«كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم. بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم. اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير دهم!!!»

 

دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : حامد

 

آخ! ای دل که در سراروی زندگی مات مانده ایی چه کنم ؛اگر دلی چرا به صاحبت بی اعتنایی!جنبشی،لغزشی، ترسی ،شجاعتی.غیرتت کجاست!! شاید تو هم نمی دانی .عقل مدهوش است. آیا می شود در این روزگار به عاشقی اطمینان کرد و بر آن تکیه کرد. نمی دانم به خدا نمی دانم آن قدر دنیا بر ما سخت گرفته است که نمی دانم. ای روح من تو چیزی بگو؛تو که در زیر این جسم ناچیز هستی حرفی بزن و راهی نشان بده. ای خدا تو راهی نشان ده که از این منگلاب زننده دنیا رد بشم ،ای خدایی که نزدیک تر از من به منی واز حال و زارم باخبری. تو گفتی در زندگی راه مستقیم و انتخاب کن ولی در این روزگار ما همه راهها مستقیم نشان ما میدهند نمی دانم شاید چشمان من کم نور شده که این راه ها را راه راست می بینم.ای خدا میبینی چقدر نادانم. شاید به خاطر همین نادانیم هست که تو زیاد بر ما می بخشی و میگذری و همیشه در آیه هایت بخشندگیت را به روی ما باز میکنی.ای سید اهل قلم  تازه می فهمم چرا نوشته هایت را در گونی کرده ایی و سوزاندی و قلمت برداشتی و برای خدا نوشتی.آری درست است هدف باید داشت گفته ها و نوشته هایمان.وچه هدفی والاتر از معبود بی همتا.ای خداشرمنده از هیاهوی بی فایده.دیگر به خود اومیدی ندارم ،ای خدایی که یوسف (ع)را از چاه بیرون آوردی و.......خدایا خیلی تنهام.

 الهی: چگونه خامو ش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است .

 

 

پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : حامد
درباره وبلاگ

بنويس كه تا يادت بماند ، كه نوشته ها رد پاي عبور است ، فردا كه برگردي و نوشته هايت را بخواني ، به ياد مي آوري كه از كجا رد شده و چطور قد كشيده ايي...... به یاد سید اهل قلم.
نويسندگان